هر انسانی لبخندی از خداوند است سلام بر تو ای شهید که زیباترین لبخند خدایی.

منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین مطالب
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 37
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 30
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 30
:: بازدید ماه : 30
:: بازدید سال : 140
:: بازدید کلی : 1413
نویسنده : فاطمه شاه ولی
پنج شنبه 30 دی 1400

بسم الله الرحمن الرحيم

السلام علیک یا ابا عبدالله

یا حسین تا آخرین قطره خون، نمی گذاریم دوباره خواهرت به اسارت برود؛

تنها دلخوشی من برادرزاده ام علی است وقتی او بزرگ شد بگویید که عمویت برای دفاع از حرم حضرت زینب رفته و شهید شده است بگذارید علی افتخار کند.

مادر عزیزم اگر بنده توفیق شهادت پیدا کردم و برای من مجلس یاد بود گرفتید در عزای من گریه نکن چرا که دشمنان اسلام شاد و خرم می شوند و اگر گریه کنی در روز قیامت حلال نمی کنم و نیز مادرم بنده انشاا… در این سفر که سوریه میروم عمودی میروم و افقی به ایران باز می گردم و نیز به گروه موزیک لشگر بگویید چون من با شما سابقه دوستی و همکاری داشتم موقع ورود پیکر من به تبریز به صورت عالی و منظم به نواختن موزیک بپردازید.

پدر عزیزم به دلم افتاده که این آخرین سفر من به سوریه می باشد و میدانم که شهید خواهم شد لذا از صمیم قلب مرا حلال کنید و نیز من رفتم به سوریه ای عاشقان اهل بیت رسول…. چون من خیلی آرزو داشتم که ۱۴۰۰ سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین (ع) می جنگیدم تا شهید شوم و حال وقت آن رسیده به فرمان مولایم امام خامنه ای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر(ص) دفاع بکنم لذا به این منظور دفاع از حرمین به سوریه میروم و آرزو دارم همچون حضرت عباس (ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان (بی بی زینب س) شهید شوم.

 


:: بازدید از این مطلب : 5
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فاطمه شاه ولی
پنج شنبه 30 دی 1400

  • سید فرشید:

عباس آبیاری تا آخرین نفس دست از دفاع برنداشت.

گویا وقتی که دشمن نزدیک عباس آبیاری شد، برای اینکه از آن ها تلفات بگیرد نارنجک را در دستش منفجر می کند. جراحت روی دستش مصداق این مدعاست.

 

عباس آبیاری با لباس سفید زیبایی به خواب یکی از دوستانش آمده بود.

دوستش پرسیده بود، عباس چه شد که جا ماندی؟

عباس گفته بود: «ما که به اینجا آمدیم، بردیم. شما ضرر کردید، شما جاماندید، ما جا نماندیم»

 

  • چهرقانی:

عباس آبیاری بسیار شجاع بود.

پشت خاکریز وقتی همه خوابیده تیراندازی می کردند، عباس آبیاری بر روی زانو نشسته تیراندازی می کرد. در حالی که دشمن به ۳۰ متری ما رسیده بود بازهم کوتاه نیامد و تا بلند شد، دشمن او را نشانه گرفت.

 

  • مادر شهید:

آن لحظه‌ای که عباس تیر خورده بود، من در خانه حالم به شدت بد شد و چون بیماری قلبی دارم، قلب درد گرفتم. پدر و دخترم نیز حال‌شان بد شد.

دو شب متوالی خواب مادرم که فوت کرده است را می‌دیدم که در خواب به من می‌گفت: «چرا نشسته‌ای و کارهایت را انجام نمی‌دهی؟ تو خیلی میهمان داری و باید حلوا و خرما آماده کنی.»

 

چند وقت پیش خواب عباس را دیدم که پاهایش روی زمین نبود!

گفتم: «بیا پایین»

گفت: «مامان نمی‌دانی بالا بودن چه لذتی دارد، ان‌شاء‌ا… می‌آیی و می‌بینی.»


:: بازدید از این مطلب : 13
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فاطمه شاه ولی
پنج شنبه 30 دی 1400

خلاصه‌ای از کتاب

کتاب پسرک فلافل فروش عنوان کتابی است که دربردارنده زندگینامه و خاطرات بسیجی مدافع حرم ، طلبه شهید محمدهادی ذوالفقاری است . شهید ذوالفقاری چند سالی می شد برای ادامه تحصیل در علوم فقهی عازم نجف شده بود .با شنیدن خبر هجوم داعشی های تروریست به سرزمین عراق و هتاکی شان به ساحت پاک خاندان رسول الله ( ص ) درس و بحث را رها کرد و به میدان جنگ با این طرفداران اسلام آمریکایی رفت .

:: بازدید از این مطلب : 7
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فاطمه شاه ولی
پنج شنبه 30 دی 1400

شهیدی که ۳ روز تحصن کرد

گذشت تا اینکه جانشین سردار سلیمانی برایم تعریف کرد و گفت: آقاسعید ۳ روز پشت دفتر حاج قاسم به حالت تحصن نشسته بود. می‌گفت: برگه مرا امضا کنید تا به سوریه بروم. در عراق خبری از شهادت نیست. حرف‌های آقاسعید را تلفنی به حاج قاسم منتقل کردم. سردار گفت: راستش در چهره شهید انصاری، شهادت را می‌بینم.

اگر او برود دیگر برنمی‌گردد. من به او نیاز دارم. همسرم، چون مستشار بود، کمک حالشان در جنگ بود. به همین خاطر شرطی برای همسرم گذاشت که او آن شرط را ۲۰ روزه انجام داد. در نهایت، چون قول و قرار گذاشته بودند، بعد از امضای برگه، شهید انصاری راهی سوریه شد.

در نهایت روز یکشنبه ۱۹ دی ماه ۹۴، آخرین یکشنبه‌ای بود که در خانه بود. دیدم حال و هوایش فرق دارد و این بار در حال وصیت است. نزدیک ظهر قدم‌زنان تا مدرسه حسین باهم رفتیم تا در جلسه شرکت کنم. آقاسعید هم به سپاه رفت. با حسین از مدرسه به خانه برگشتیم. همسرم تلفن زد و گفت: بچه‌ها را بیدار کن، می‌خواهم با آن‌ها خداحافظی کنم. داخل خانه که آمد، گفت: این دفعه بروم خیلی دیر برمی‌گردم. امسال عید پیش شما نیستم.


:: بازدید از این مطلب : 1
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فاطمه شاه ولی
پنج شنبه 30 دی 1400

حضور در سوریه
همسرم در کل دو بار به سوریه رفت، دفعه اول دو روز بعد از برگشت مان از سفر کربلا بود، رفت و حدود سه ماه آنجا بود، بعد از سه ماه به مدت ۱۰ روز آمد، در آن سه ماه ما خیلی دلتنگی می‌کردیم. تنها خودش می‌توانست با ما تماس بگیرد آن هم با فواصل زیاد، اتفاقی که من اصلا فکرش را هم نمی‌کردم؛ چرا که عشق و علاقه ما زبانزد فامیل بود و فکر نمی‌کردم ۸ یا ۱۰ روز یک بار به من زنگ بزند، طوری شده بود که من به همکارانش می‌گفتم اگر رفتید بگویید بیاید من و بچه را ببیند و دلتنگی‌ها کم شود. وقتی هم می‌گفتم کی برمی‌گردی می‌گفت با خداست؛ همیشه می‌گفت نترس جای من آن جلوها نیست، بعد که سردار سلیمانی آمدند خانه ما گفتند که ایشان در آنجا فرمانده موشکی بودند. همیشه می‌گفت ما این عقب‌ها هستیم، در خاطراتش هم که برای بچه‌ها تعریف می‌کرد هیچ گاه نمی‌گفت من فرمانده هستم، می‌گفت موشک که می‌زدند من هم بودم! بعد همکارهایش تعریف می‌کردند در رشته خودش فرد مهمی بوده است.
رسته شهید بیشتر آموزشی بود و باید آموزش می‌داد، همه نقاط ضعف و قوت را نوشته بود و سه دفتر را پر کرده بود و این‌ها را در جلسه‌ای در اینجا تشکیل شده بود مطرح کرده بود و گفته بود اگر مثلا در این منطقه شکست می‌خوریم به این دلایل است، می‌گفت این جنگ با جنگ تحمیلی متفاوت است چون نمی‌دانیم خانه کناری دشمن است یا دوست و اینکه مقداری از جنگ سوریه هم داخلی بود و همه این‌ها را به صورت یادداشت آورده بود و کلا ۱۰ روزی را هم که این جا بود جلسه بود.

تو را به خدا از من دل بکن!
آخرین بار که به مرخصی آمده بود گفت که خواب دیده ام شهید می‌شوم؛ می‌گفت من حضرت آقا را در خواب دیدم که به من وعده شهادت دادند؛ ولی من گیر خانواده ام، تو را به خدا بیا و از من دل بکن.
من هم هر بار که می‌رفت و می‌آمد کلی نذر و نیاز می‌کردم که سالم برگردد؛ ما زندگی مان را از زیر صفر شروع کردیم و آن زمان اوج خوشبختی ما بود. برای همین هم وقتی به ما می‌گویند که مدافعان حرم برای پول رفتند خیلی ناراحت می‌شوم؛ چون آن زمان که ما پول نداشتیم این کارها را نکردیم؛ ولی وقتی رفت دیگر نیازی به پول نداشتیم.
می‌گفت: «من دیگر راهم را انتخاب کرده‌ام؛ ما بالاخره باید از این دنیا برویم، دعا کن من با شهادت بروم.» قضیه خواب را برای ما گفتند و حلالیت گرفتند، گفتم واقعا از من و بچه‌ها و همه چیز دل می‌کَنی؟ گفت این دل کندن نیست، بالاخره من یک روزی از این دنیا می‌روم، اگر لیاقت داشتم و خدا من را با شهادت برد و به من اجازه داد، قول می‌دهم اولین کسی که شفاعت می‌کنم شما و بچه‌ها باشید.
پسر بزرگم هم می‌گوید دیده بودم که خانواده شهدا می‌گویند خداحافظی آخر شهدا متفاوت است و این را می‌فهمیدند که آخرین باری است که شهید را می‌بینند؛ اما این مسئله را باور نمی‌کردم؛ ولی خودم این را به وضوح در پدرم در دیدار آخر دیدم و به این نتیجه رسیدم که شهدا واقعا انتخاب شده‌اند و خاص هستند.

حالا حالاها با اسرائیل کار داریم
من در زندگی می‌دیدم که برای هر چیزی یک زرنگی خاصی داشت و با تمام وجود می‌رفت و کار را انجام می‌داد؛ اما فکر نمی‌کردم که برود و برنگردد. وقتی هم که پسرم به او گفت که بابا نروی شهید شوی، خندید و گفت نترس، بادمجان بم آفت ندارد، ما حالا حالاها با اسرائیل کار داریم... تنها چیزی که من می‌دیدم دل کندنش از این دنیا بود.
حتی همسرم وقتی که برجام داشت امضا می‌شد پیگیر بود و می‌گفت خدایا من نمانم که بعضی چیزها را ببینم، در وصیتنامه‌اش هم نوشته بود که خدا را شکر می‌گویم که در زمان امام خمینی(ره) به دنیا آمده ام و از خدا می‌خواهم که در زمان امام خامنه‌ای از دنیا بروم. همیشه می‌گفت که من هیچ وقت از خدا مرگم را طلب نمی‌کنم؛ ولی از خدا می‌خواهم اگر این دنیا طوری شود که آلودگی‌ها زیاد شود در این دنیا نمانم. من واقعا می‌دیدم که بعضی چیزها واقعا او را زجر می‌دهد.
سری دوم که آمده بود حتی به همکارانش هم گفته بود که این سفر آخری است که من می‌روم و برنمی‌گردم، این بار خیلی زودتر زنگ می‌زد، چله حدیث کسا برایش برداشته بودیم، چله که تمام شد به شهادت رسید.

آخرین تماس و آخرین قول...
حاج کریمی‌با یادآوری آخرین روزهای زندگی شهید گفت: روز آخری که با ما تماس داشتند دوشنبه بود، من قرار بود بروم کارنامه پسر دومم را بگیرم، ایشان هم که ارتباط خاصی با علی آقا داشت زنگ زد و گفت کارنامه علی آقا را گرفتید؟ نمرات چطور بود؟ گفتم خدا را شکر نمرات بد نبود و نفر ششم حوزه شده است، خیلی خوشحال شد و گفت از طرف من به او تبریک بگو و او را ببوس. همیشه وقتی می‌پرسیدیم که کی می‌آیی، می‌گفت الله اعلم، ولی این بار وقتی گفتم کی می‌آیی؟ گفت ان شاالله من جمعه تهران هستم، خیلی خوشحال شدیم.
خبر شهادت ایشان را پنج شنبه ظهر به ما دادند و پیکر ایشان هم جمعه صبح معراج الشهدا تهران بود، طوری که پسرم گفت بابا تو قول دادی که جمعه برگردی و این نخستین بدقولی بود که من از تو دیدم، وقتی پسرم این حرف را زد گفتم پدرت بدقولی نکرد و آمد، همان جمعه هم آمد؛ ولی قسمت بود که اینگونه بیاید.
سردار همدانی کسی بود که اجازه نمی‌داد شهید برود و می‌گفت نیرویی مانند ایشان این‌جا بیشتر مورد نیاز است؛ چون تخصص ایشان آموزش بود. همان طور که همکارانشان هم می‌گفتند که ایشان می‌توانست خیلی عقب‌تر بایستد و کنش و واکنش‌ها را ببیند و نقاط ضعف و قوت را ثبت کند، در واقع ایشان باید بیشتر کار تدریس انجام می‌داد تا کار عملی؛ ولی وقتی تصمیم به رفتن گرفت گفت «دیگر برای من بس است، خیلی از این قافله عقب مانده ام، هر چه در این دنیا بیشتر بمانیم وابستگی‌هایمان هم بیشتر می‌شود، من نمی‌گویم که شما یا بچه‌ها را دوست ندارم؛ اما می‌بینم آنهایی که از من کم سن و سال‌تر بوده‌اند رفتند و به اهداف خود رسیدند، هدف من هم شهادت نیست؛ چون ما حالا حالاها باید باشیم و مشکلات جامعه را حل کنیم؛ ولی از خدا خواسته ام که اگر قرار است مرگی به من بدهد آن را شهادت قرار بدهد، پس اینکه می‌خواهم بروم برای این است که از نزدیک نقاط ضعف و قوت را ببینم و بفهمم که چرا چند سال است در این جنگ مانده و به نتیجه نمی‌رسد و بتوانم اینها را عملی به نیروها آموزش دهم.» در واقع با علاقه وارد کار شده بودند و خودشان را به جلو رسانده بودند.


:: بازدید از این مطلب : 1
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فاطمه شاه ولی
پنج شنبه 30 دی 1400

نام و نام خانوادگی: حاج حسین همدانی
محل تولد: آبادان
تاریخ تولد : ۱۳۲۹/۹/۲۴
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۷/۱۶
محل شهادت: حلب، سوریه
محل دفن: همدان
وضعیت تأهل: متأهل
تعداد فرزندان: ۴
 
سردار حاج حسین همدانی در سال ۱۳۳۳ دیده به جهان گشود. وی در همان ابتدای جوانی در صف مبارزان انقلابی درآمد و با حضور در محضر آیت‌الله شهید مدنی در همدان به مبارزه به رژیم شاهنشاهی پرداخت.
وی در همان اوایل پیروزی انقلاب اسلامی و به دنبال فرمان حضرت امام خمینی (ره) در جبهه مبارزه با اشرار و گروهک داخلی جان‌برکف تن به مجاهدت داد و در سال ۱۳۵۹ به همراه خانم مرضیه دباغ از پایه‌گذاران سپاه استان همدان و بعدها کردستان بود.
سردار حسین همدانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی پایه‌گذاری و تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان همدان را آغاز و خود نیز به‌عنوان یکی از ارکان اصلی شورای عالی فرماندهی سپاه استان همدان، فعالیتش را آغاز کرد و با کمک هم‌رزمان و پاسداران آن خطه، به پاک‌سازی عناصر طاغوت و عوامل فساد و نفاق برآمده و از آنجایی‌که چندین بار به دست ساواک دستگیر شده و مورد تعقیب بود، عوامل طاغوت را به‌خوبی می‌شناخت.
با آغاز جنگ تحمیلی، لحظه‌‌ای درنگ نکرده و راه کردستان را در پیش گرفت و از آنجا که پیش از جنگ نیز به کمک مردم محروم کردستان شتافته و با دیگر دوستان و هم‌رزمان در آنجا نیز گروهک‌های ضدانقلاب را می‌شناخت، دیری نپایید که به صف دشمن‌ستیزان پیوست و فرماندهی عملیات‌های مطلع‌الفجر را با پیروزی کامل تجربه کرد.
حسین همدانی فرماندهی جبهه میانی سرپل ذهاب هم از دیگر گام‌‌هایی بود که در راستای مبارزه با دشمن بعثی برداشته و پس از مدتی کوتاه به همراه حاج احمد متوسلیان و شهید همت و شهید شهبازی در تشکیل و سازمان‌دهی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) نقش بسزایی داشت.
عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس آن هم با مسئولیت فرماندهی محورهای عملیاتی، تجربه‌ای نو در قالب هدایت تیپ و لشکر بوده که از فاتحان خرمشهر، سهمی را از آن خود کرد و سپس از تشکیل یگان‌های رزم سپاه به‌عنوان بانی و نخستین فرمانده لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع) استان همدان، وارد میدان نبرد علیه دشمن بعثی شد.
موفقیت‌های رزمندگان اسلام در سایه فرماندهی این سردار رشید، سبب شد تا فرماندهان روز به روز بیشتر به او اعتماد کرده و مسئولیت‌های سنگین‌تری را یکی پس از دیگر به او بسپارند. قبل از عملیات‌های بزرگ کربلای چهار و کربلای پنج، سردار حسین همدانی به فرماندهی لشگر ۱۶ قدس گیلان انتخاب شد.
از دیگر سوابق این سردار شهید، می‌توان به معاونت اطلاعات و عملیات قرارگاه قدس که چندین لشکر و تیپ مستقل را تحت امر داشت، اشاره کرد. همچنین حضور پررنگ وی در عملیات غرورآفرین مرصاد و مجاهدت‌های وی در مبارزه به منافقین کوردل از دیگر خدمات ارزنده این شهید به ایران اسلامی بود.
پس از دفاع مقدس به دانشگاه فرماندهی و ستاد رفته و تحصیل تئوریک و آکادمیک هدایت یگان‌ها را هم به تجربیات ارزنده‌اش افزود و با انتصاب به‌عنوان فرمانده قرارگاه نجف اشرف و لشکر ۴ بعثت در غرب کشور، کارنامه‌ای موفق از خود به جای گذاشت.
معاون هماهنگ‌کننده نیروی زمینی و جانشینی نیروی مقاومت بسیج در دو دوره و فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله و به همراه آن، جانشینی قرارگاه ثارالله، از دیگر مسئولیت‌های ایشان بود و معاون مرکز راهبردی سپاه و مشاور عالی فرمانده کل سپاه و جانشینی سازمان بسیج مستضعفان از او فرمانده‌ای کهنه‌کار با کوله‌باری تجربه و شناخت ساخته که سبب شده است تا حساس‌ترین و مهم‌ترین سپاه کشور که دارای ویژگی‌های خاص است، بر عهده ایشان گذاشته شود.
 
مسئولیت‌های سردار حسین همدانی در هشت سال دفاع مقدس:
۱ ـ فرمانده لشکر ۳۲ انصارالحسین استان همدان
۲ ـ فرمانده لشکر ۱۶ قدس استان گیلان
۳ ـ معاونت عملیات قرارگاه قدس
 
مسئولیت‌های پس از دفاع مقدس سردار حسین همدانی:
۱ ـ فرمانده قرارگاه نجف اشرف و فرمانده لشکر ۴ بعثت
۲ ـ رئیس ستاد نیروی زمینی سپاه پاسداران
۳ ـ جانشینی فرمانده نیروی مقاومت بسیج سپاه (دو دوره)
۴ ـ مشاور عالی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
۵ ـ جانشین سازمان بسیج مستضعفان
۶-عضو هیئت‌امنای هیئت رزمندگان
۷-فرمانده سپاه محمد رسول‌الله (ص) تهران
 
سردار شهید سرلشگر حسین همدانی، مفتخر به دریافت دو نشان فتح از دست مقام معظم رهبری و فرمانده کل قواست که به خاطر هدایت و فرماندهی موفق لشکرهای تحت امر در دوران دفاع مقدس بوده است.
سردار حسین همدانی آخرین مأموریتش، دفاع از حریم مطهر حضرت زینب و کمک به مردم سوریه برای رهایی از دست گروهک صهیونیستی تکفیری داعش بود که در همین راه شهد شهادت را نوشید و در سن ۶۱ سالگی پس از سال‌ها مجاهدت و نبرد در جبهه اسلام، ندای حق را لبیک گفت و در تاریخ ۱۶ مهرماه ۱۳۹۴ به فیض شهادت نائل گردید.
پیکر شهید سردار حسین همدانی در تاریخ ۱۹ مهرماه در تهران تشییع و برای خاک‌سپاری به زادگاهش همدان انتقال یافت تا هم‌رزمان این شهید در گلزار شهدای همدان آخرین وداع را با وی انجام دهند.

وصیت نامه

سپاس خدای را که نعمت‌ها فراوان بر ما ارزانی داشت و فراوان شکر که در عصر خمینی (ره) حیاتمان قرار داد، همه پدران و مادران ما در آرزوی این دوران بودند و ندیدند اما ما دیدیم.
دوران احیای اسلام عزیز و عزتمندی ملت‌های مسلمان، مقاومت مجاهدان سپاه اسلام، عصر تحول و شکوه و عظمت در جهان اسلام، عصر بیداری ملت‌ها، عصر زوال طاغوت‌ها، عصر فروپاشی قدرت‌های استکباری و عصر برگشتن به خویشتن.
خدا را هزاران شکر به خاطر نعمت‌هایش، نعمت زندگی در هشت سال دفاع مقدس، زندگی با مجاهدینی که محبوب خدا بودند و میهمان خدا شده‌اند.
زندگی در کنار ملتی که خوش درخشیدند و در مقابل همه توطئه‌ها و فشارهای سنگین دشمنان تسلیم نشدند و مدل شدند، نمونه شدند در بین ملت‌ها که سرآمد همه آن‌ها پدران، مادران، همسران و فرزندان شهیدان گران‌قدر ما هستند.
چه افتخاری بالاتر از آنکه آزادگان ما و جانبازان ما و خانواده مقاومشان صبر را شرمنده کردند و ۱۰ سال در اردوگاه‌های حزب بعث صفحه زرین بر تاریخ این ملت نگاشتند. جانبازان ما با تحمل دردهای فراوان حجت را بر ما تمام کردند که باید مقاومت را ادامه داد.
خدای بزرگ را شکر به خاطر نعمت‌ برخورداری از ولایت، ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع).
مگر می‌توان از نعمت بزرگی که خدای مهربان به ما داده برآییم. نعمت ولایت‌فقیه، امام بزرگوارمان، آن پیر جمارانی؛ نعمت جانشین خلف آن، علی زمانمان که ادامه‌دهنده همان راه و کاروان انقلاب را چه مدبرانه و زیبا از همه گردنه‌ها و کمین‎ها عبور می‎دهد اما نه، باید بیش از این شاکر باشیم نه زبانی، بلکه عملی مثل شهیدانمان لبیک بگوییم.
بنده حقیر، حسین همدانی، شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف می‎کنم که وظایف خودم را به خوبی انجام ندادم و بعضی موقع‎ها این نفس سرکش سراغ من می‎آمد و مرا گول می‎زد، وسوسه می‎شدم، نق می‎زدم، در درونم اعتراض ایجاد می‌شد اما خدا مرا کمک می‌کرد، متوجه می‌شدم، پشیمان می‌شدم، توبه می‌کردم و از خدا طلب عفو و بخشش می‌کردم و مرا می‌پذیرفت و این اواخر هم خیلی دلم هوای رفتن کرده بود.
خدا کند که در موقع جان دادن راضی باشد خدای مهربان و خودم به رحمت او امیدوار هستم نه به عملکرد خودم.
از همه دوستان و آشنایان حلالیت می‎طلبم، از امام و مولایم حضرت آیت‌الله‎العظمی سید علی خامنه‌ای (مدظله‌العالی) که نتوانستم سرباز خوبی باشم عذرخواهی و کوتاهی مرا ان‌شاءالله به لطف و بزرگواری خودشان ببخشند.
از خانواده شهیدان، جانبازان و آزادگان همیشه شرمنده بودم که نمی‌توانستم خدمتگزار خوبی باشم؛ مرا حلال کنند.
تشکر دارم از همسر عزیزم که هم‌سنگر و همراه خوبی بودند، خداوند ان‌شاءالله این عمل شما را ذخیره آخرت قرار دهد و اما سفارش می‌کنم مثل گذشته بدهکار به انقلاب و نظام باشی نه طلبکار. قانع باش در مقابل کمبودها یا کم مهری‌ها صبر داشته باش و مراقب باش فضاسازان تو را ناسپاس نکنند، عشق به ولایت‌فقیه و اطاعت کامل از ایشان سعادتمندی دنیا و آخرت را دارد.
فرزندانم را سفارش می‌کنم و تأکید بر حفظ ارزش‌های اسلام عزیز و نظام مقدس جمهوری اسلامی که با حفظ ارزش‌هایش می‌توانند تأثیرگذار و مدل و الگو باشند، حجاب برتر بر شما واجب است رضایت پدر پیر شما با حفظ ارزش‌هاست. سعادتمندی و عاقبت به خیری شما را از خدای مهربان خواستارم.
برای خواهرانم و برادرم و فرزندان عزیزشان آرزوی سعادتمندی دارم، بسیار دوستان خوبی داشتم که یکایک آن‌ها و زندگی با آن‌ها همیشه در ذهن و خاطراتم ماندگار است و به این دوستی مفتخر هستم.
از همه آشنایان و دوستان می‌خواهم در صورت امکان یک روز برایم نماز و روزه به جای آورند؛ اگر ان‌شاءالله در آن عالم دیگر باز هم در کنار شما عزیزان باشم، جبران کنم!
هیچ‌گونه بدهی ندارم و به کسی هم بدهکار نیستم، اما اگر کسی طلبکار بود بدهی را بدهید شاید یادم رفته باشد، به امید رحمت خدایم، خداحافظی با شما و طلب مغفرت.
بنده گنهکار حسین همدانی


:: بازدید از این مطلب : 7
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فاطمه شاه ولی
پنج شنبه 30 دی 1400

حاج حمید به دلیل جانبازی ۴۵ درصد در عملیاتهای بدر و خیبر در دوران دفاع مقدس، نمی توانست هیچ وسیله سنگینی را جا به جا کند. ایشان ازمسوولین بیمارستان الحاضر سوریه بود. این بیمارستان مورد هدف نیروهای داعشی قرار گرفت ولی تا رسیدن نیروهای کمکی به بیمارستان، بیش از 50 مجروح توسط ایشان از زیر آوارها بیرون کشیده شده و به جای امنی منتقل شدند.

حاج حمید قنادپور از نیروهای گردان جعفرطیار و ایثار، بعد از ماهها ایثارگری در جبهه های سوریه در شب ۱۹ ماه رمضان مجروح شد، در ۲۱ ام به کُما رفت و در شب ۲۳ ماه مبارک بعد از ۳۰ سال دویدن به دنبال شهادت، به قافله شهدا پیوست.


:: بازدید از این مطلب : 0
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فاطمه شاه ولی
پنج شنبه 30 دی 1400

برای بانوی صبر

السلام ای بانوی سلطان عشق
السلام ای بانوی صبر دمشق

زیبنبِ دنیا و عقبیِ علی
شرح مدح لافتی الا علی

در مسیر شام غوغا کرده ایی
شهر را آشوب برپا کرده ایی

خطبه خواندی از غریبی حسین
زنده کردی کربلا در عالمیین

گر نبودی کربلایی هم نبود
گریه و شور و نوایی هم نبود

رنج هایی ست فراوان دیده ایی
خیمه ها، غارت، سواران دیده ایی

دیده بودی، حلق و چشم و حرمله
گریه کردی پا به پای قافله

بسم الله النور…

صَلی الله علیک یا اُماه یا فاطمه الزهرا”سلام علیک”

وَلاتَحسَبن الذینَ قُتلوا فی سَبیل الله اَمواتا، بَل احیاء عند رَبِهم یُرَزقون

هرگز نمیمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جدیده عالم دوام ما…

چند ساعتی بیشتر به رفتن نمانده است، هرچه به زمان رفتن نزدیک تر می شوم قلبم بی تاب تر می شود…نمی دانم چه بنویسم و چگونه حس و حالم را بیان کنم…نمی دانم چگونه خوشحالی ام را بیان کنم و چگونه و با چه زبانی شکر خدای منان را به جای بیاورم…به حسب وظیفه چند خطی را به عنوان وصیت با زبان قلم می نویسم…

نمیدانم چه شد که سرنوشت مرا به این راه پر عشق رساند… نمی دانم چه چیزهایی عامل آن شد…
بدون شک شیر حلال مادرم، لقمه حلال پدرم و انتخاب همسرم و خیلی چیزهای دیگر در آن اثر داشته است…

عمریست شب و روزم را به عشق شهادت گذرانده ام… و همیشه اعتقادم این بوده و هست که با شهادت به بالاترین درجه ی بندگی میرسم…
خیلی تلاش کردم که خودم را به این مقام برسانم اما نمی دانم که چقدر توانسته ام موفق باشم…

چشم امیدم فقط به کرمخدا و اهلبیت است و بس امید دارم این رو سیاه پرگناه را هم قبول کنند و به این بنده ی بدِ پرخطا نظری از سر رحمت بنمایند…
که اگر این چنین شد؛الحمدالله رب العالمین…

اگر روزی خبر شهادت این بنده حقیر سرا پا تقصیر را شنیدید؛ علت آن را جز کریمی و رحیمی خدا ندانید…
اوست که رو سیاهی چون مرا هم می بخشد و مرا یاری می کند…

همسر عزیزم زهرا جانم

اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی بدان به آرزویم که هدف اصلی ام از ازدواج با شما بود رسیدم و به خود افتخار کن که شوهرت فدای حضرت زینب شد…
مبادا بی تابی کنی، مبادا شیون کنی، صبور باش و هر آن خودت را در محضر حضرت زینب بدان… حضرت زینب بیش از تو مصیبت دید.

پدر عزیزم

همیشه و در همه حال الگوى زندگی و مردانگی ام تو بوده و هستی، اگر روزی خبر شهادتم را دیدی، زمانی را در مقابل خود فرض کن که حسین بن علی در کنار جگر گوشه اش علی اکبر حاضر شد…

داغ تو بیشتر از داغ اباعبدالله نیست… پس صبور باش پدرم، می دانم سخت است اما می شود…

مادر عزیزم

ام البنین علیهاالسلام ۴جوان خود را فدای حسین و زینب کرد و خم به ابرو نیاورد.

حتی زمانی که خبر شهادت پسرانش را به آن دادند باز از حسین سراغ گرفت؛ پس اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی، همچون ام البنین صبورانه و با افتخار فریاد بزن که مرا فدای حسین و حضرت زینب کرده ای و مبادا با بی تابی خود دل دشمن را شاد کنید…

برادر عزیزم

اگر روزی مرا در لباس شهادت دیدی آن لحظه ایی را به یاد بیاور که اباعبدالله بر بالین عباس ابن علی حاضر شد و داغ برادر کمرش را خم کرد…
مبادا ناسپاسی کنی، مبادا به هدیه ایی که تقدیم اسلام کرده اید شک بیاورید…

خواهران خوبم

لحظه ی وداع با شما و مادرم و پدرم مرا به یاد آن لحظه ایی انداخت که اهل حرم حضرت علی اکبر را راهی میدان جنگ می کردند؛ پس اگر من هم رو سفید شدم غم و غصه و اشک و ناله خود را فدای علی اکبر کنید و مبادا داغ خود را از داغ دل اهل حرم بیشتر بدانید…

پسر عزیزم، علی جان…

ببخشید اگر قد کشیدنت را ندیدم و مرد شدنت را نظاره نکردم… سعی کن راه مرا ادامه بدهی… سعی کن کاری کنی که سرانجام آن به شهادت ختم شود…

پدر و مادر همسر عزیزم…

همیشه شما را همچون پدر و مادر واقعی خودم می دانستم و خوشحال ام که سرنوشتم با حضور در خانواده شما رقم خورد…
به شما هم جز صبر و تحمل چیز دیگری سفارش نمی کنم، همیشه یاد داشته باشید علی اکبر حسین هم تازه داماد کربلا بود…

از همه میخوام این رو سیاه را حلال کنید، اگر حقی از کسی ضایع کردم، اگر غیبتی پشت سر کسی کردم، اگر دلی را رنجاندم، اگر گناهی از من سر زد؛ حلالم کنید…

اگر شهید شدم تا جایی که اجازه داشته باشم؛ شفیعتان خواهم بود.


:: بازدید از این مطلب : 0
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فاطمه شاه ولی
پنج شنبه 30 دی 1400

بسم‌الله الرحمن الرحیم

این‌جانب  بابک نوری هریس   فرزند   محمد

به تو حسادت می‌کنند، تو مکن. تو را تکذیب می‌کنند، آرام باش. تو را می‌ستایند، فریب مخور. تو را نکوهش می‌کنند، شکوه مکن. مردم از تو بد میگویند، اندوهگین مشو. همه مردم تو را نیک می‌خوانند، مسرور مباش…  آنگاه از ما خواهی بود. حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت (از امام پنجم)

خدایا همیشه خواستم به چیزهایی که از آن‌ها آگاه هستم عمل کنم ولی در این دنیای فانی به‌قدری غرق گناه و آلودگی بودم که نمی‌دانم لیاقت قرب به خداوند را دارم یا نه؟

خدایا  گناه‌های من را ببخش، اشتباهاتم را در رحمت و مغفرت خودت ببخش و تا وقتی‌که مرا نبخشیدی از این دنیا مبر.

تا وقتی‌که راهم راه حق هست مرا بمیران. خدایا کمکم کن تا در راه تو قدم بردارم و در راه تو جان بدهم.

مادرم جانم به قربان پاهایت که به خاطر دویدن برای به کمال رسیدن فرزندانت آسیب‌دیده می‌شود، در نبود من اشک‌هایت را سرازیر مکن. من با خدای خود عهدی بسته‌ام  که تا مرا نیامرزید مرا از این دنیا مبرد.

مادرم برای من دعا کن، ولی اشک‌هایت را روان مکن که به خدای من قسم راضی به اشک‌هایت نیستم.

خواهران خوب‌تر از جانم من نمی‌دانم وقتی حسین (ع) در صحرای کربلا بود چه عذابی می‌کشید، ولی میدانم حس او به زینب (س) چه بوده.

عزیزان من  حالا دست‌هایی بلند شده و زینب‌هایی غریب و تنها مانده‌اند و حسینی در میدان نیست.

امیدوارم کسانی باشیم که راه او را ادامه دهیم و از زینب‌های زمانه و حرم او دفاع کنیم.

برادرانم در نبود من مسئولیت شما سنگین‌تر شده، حالا شما عشق و محبت مرا به دیگران باید بدهید؛ زیرا من عاشق خانواده‌ام، اطرافیانم، شهرم، وطنم و… بوده‌ام  و شما خود من هستید در جسمی دیگر.

پدرم تو هم روزی در جبهه حق علیه باطل از زینب‌های مملکت دفاع کردی، شما دعا کن که با دوستان شهیدت محشور شوم

 


:: بازدید از این مطلب : 0
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فاطمه شاه ولی
پنج شنبه 30 دی 1400

زندگینامه شهید محمود شفیعی

شهید حاج محمود شفیعی اصالتا از شهر نیک آباد جرقویه سفلی واقع در شرق اصفهان هست ولی به دلیل شغل پدر و سکونت در تهران، امروز افتخار همیشگی بچه های باصفای محله اسلام شهر شده است.

شهید محمود شفیعی یکی از شهدای مدافع حرم است که از سال 80 مشغول فعالیت‌های جهادی در مناطق محروم غرب کشور بوده است به‌گونه‌ای که در کنار فعالیت‌های عمرانی از فعالیت‌های فرهنگی ـ تربیتی در قبال مردم منطقه و نیروهای جهادی همراه خود غافل نبوده است همچنین در طول مدت مبارزه با تروریستها در سوریه رسیدگی به اوضاع زندگی محرومان سوری دغدغه ایشان بوده و حتی به‌صورت شبانه به همراه همرزمانش برای محرومان منطقه وعده غذایی آماده می‌کرده است.

شهید محمود شفیعی علاوه بر فعالیتهای فرهنگی ـ تربیتی در اسلامشهر و فعالیتهای مستمر جهادی در کرمانشاه در چندین سال نیز در شهرستان پیشوا مشغول فعالیتهای فرهنگی ـ تربیتی بوده است.

شهید شفیعی برای مبارزه با تروریستهای تکفیری دو بار به سوریه اعزام شد و در تاریخ 29 آذر 94 در جبهه دفاع از حریم اهل بیت در سوریه شهد شیرین شهادت را نوشید.

در بخشی از وصیت نامه این شهید آمده است: جوانان عزیز، چشم شهدا و تبلور خونشان به حرکت و شعور شما دوخته شده، باید مواظب باشیم خط ولایت را گم نکنیم، معیارها در تمامی گزینش‌ها و انتخاب‌ها، اشاره و اراده‌ ولایت است.


:: بازدید از این مطلب : 0
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فاطمه شاه ولی
پنج شنبه 30 دی 1400

وصیت نامه شهید محمد هادی ذوالفقاری

 

بسمه تعالی

اینجانب محمدهادی ذوالفقاری وصیت می کنم

که من را در ایران دفن نکنند.

اگر شد، ببرند امام رضا (ع) طواف بدهند و برگردانند و در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادی السلام دفن کنند.

دوست دارم نزدیک امام (ع) باشم و همه ی مستحبات انجام شود. در داخل و دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و ... مثل تربت بگذارند.

داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم می خورد به سنگ لحد، یک اسم حضرت زهرا (س) بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ، آخ نگویم و بگویم یا زهرا (س)، بالای سر من روضه و سینه زنی بگیرند و موقع دفن من، پرچم بالای قبرم قرار بگیرد و در زیر پرچم من را دفن کنید. زیاد یا حسین (ع) بگویید و برای من مجلس عزا نگیرید، چون من به چیزی که می خواستم رسیدم.

برای امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) مجلس بگیرید و گریه کنید. من را رو به قبله صحیح دفن کنید ... روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبر یک آدم گناهکار است یعنی؛ العبد الحقیر المذنب و یا مثل این. پیراهن مشکی هم بگذارید داخل قبر.

توصیه به مردم ایران

 

وصیتم به مردم ایران و در بعضی از قسمت ها برای مردم عراق این است که من الان حدود سه سال است که خارج از کشورم زندگی می کنم، مشکلات خارج کشور بیشتر از داخل کشور است، قدر کشورمان را بدانند و پست سر ولی فقیه باشند. با بصیرت باشند؛ چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید.


:: بازدید از این مطلب : 0
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فاطمه شاه ولی
پنج شنبه 30 دی 1400

وصیت نامه شهید شهید عباس دانشگر


بسم الله الرحمن الرحیم

دوست دارم ساکن شوم


آخر من کجا و شهدا کجا، خجالت می‌کشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم، من ریزه‌خوار سفره‌ی آنان هم نیستم. شهید شهادت را به چنگ می‌آورد، راه درازی را طی می‌کند تا به آن مقام می رسد اما من چه؟! سیاهیِ گناه چهره‌ام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده. حرکت جوهره‌ی اصلی انسان است و گناه زنجیر. من سکون را دوست ندارم، عادت به سک‍ـون بـلای بزرگ پیروان حق است.

سکونم مرا بیچاره کرده، در این حرکت عـالم به‌سمت معبود حقیقی، دست و پـایم را اسـیر خود کرده. انسان کر می‌شود، کور می‌شود، نفـهم می‌شود، گنگ می‌شود و باز هم زندگـی می‌کند، بعد از مدتی مست می‌شود و عادت می‌کند به مستی، و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم.

بی هوشی انسان


درد را انسان بی‌هوش نمی‌کشد، انسان خواب نمی‌فهمد، درد را، انسان باهوش و بیـدار می‌فهمد.
راستی...! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شده‌ام؟ نکند بی‌هوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم.
قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟
خدایا؛ تو هوشیارمان کن، تو مرا بیـدار کن، صدای العطش می‌شنوم، صدای حرم می‌آید، گوش عالم کر است. خیام می‌سوزد اما دلمان آتش نمی‌گیرد.

بالاترین مرض


مرضی بالاتر از این؟ چرا درمانی برایش جست‌وجو نمی‌کنیم؟
روحمان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم، الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ، ما هستیم. مرده‌ام، تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم، تو بیدارم کن خدایا! به‌حرمت پای خسته‌ی رقیه(س)، به‌حرمت نگاه خسته‌ی زینب(س)، به‌حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عج)؛ به ما حرکت بده.


:: بازدید از این مطلب : 0
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فاطمه شاه ولی
پنج شنبه 30 دی 1400

دختر شهید مدافع حرم مرتضی کریمی در دل‌نوشته خود به‌مناسبت سالروز ولادت پدرش می‌گوید: باباجون، من ناراحت نیستم که رفتی, تو رفتی برای دفاع از حرم عمه‌جانمان زینب(س)، ولی باباجان، به گنجشک‌های خانه هم سر بزن, دلمان برات تنگ شده است.


:: بازدید از این مطلب : 5
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : فاطمه شاه ولی
چهار شنبه 29 دی 1400

اولین تجربیات جهادی مرتضی حسینپور در همان سال‌های تحصیل در دانشکده با حضور در مرزهای غربی کشور در استان ایلام اتفاق افتاد. او نام جهادیِ «حسین قمی» را برای خود برگزید. مرتضی حسینپور پاییز سال 1392 برای اولین بار عازم سوریه شد. اولین جبهه حضور او منطقه «سیده زینب» در ریف جنوبی دمشق بود. سال 1393 با هجوم نیروهای داعش به عراق مرتضی حسینپور، جزو اولین نیروهایی بود که همراه سردار قاسم سلیمانی خود را به بغداد رساند تا با تشکیل کمربند امنیتی در بیرون از شهر مانع پیشروی نیروهای تکفیری شوند. شهید حسینپور که از فرماندهان این عملیات بود، در جریان آن مجروح شد. او به دستور حاج قاسم سلیمانی برای طی دوره درمان به تهران منتقل شد. او سپس، مسئولیت پدافند سامرا را بر عهده گرفت. حسینپور از فرماندهان محور در عملیات آزادسازی بیجی بود و در جریان آن با جراحتی سخت مواجه شد. او در اکثر عملیات‌های جبهه مقاومت در عراق حضور داشت. وی از فرماندهان محور در عملیات آزادسازی جاده بلد، اسحاقی، سامرا، الدور، علم، تکریت، بیجی و ارتفاعات مکحول در عراق بود.

سال 1394 دوباره به سوریه رفت و در عملیات آزادسازی حلب و مناطق اطراف آن مشارکت کرد. مرتضی حسین پور دی 1395 و پس از محمد جنتی فرمانده عملیات قرارگاه حیدریون را برعهده گرفت وی پیش از آن فرمانده اطلاعات این قرارگاه بود. بعد از استقرار نیروهای جبهه مقاومت در منطقه مرزی در مجاورت استان‌های الانبار عراق و دیرالزور و سوریه، نیروهای داعش، با پشتیبانی اطلاعاتی نیروهای آمریکایی، روز دوشنبه 16 مرداد 1396 با اطلاع از اینکه توان عملیاتی یکی از پایگاههای جبهه مقاومت در حال بازسازی است، حمله سنگینی را به مقر اصلی کتائب سیدالشهدا و دو مقر تاکتیکی شروع کردند. تصمیمات فرمانده عملیات حیدریون موجب دفع حمله داعش و حفظ پایگاهها شد. اصابت ترکش نارنجک به پهلوی مرتضی حسینپور حین فرماندهی نیروها، موجب زخمی شدنش شد. او پس از عقبنشینی نیروهای داعشی به بیمارستان صحرایی، منتقل، اما به دلیل خونریزی شدید و ورود خون به ریهاش، به شهادت رسید.

 

 

تحصیلات

مرتضی حسینپور دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی را در قم گذراند و دبیرستان را در رشته ریاضی فیزیک در همین شهر به پایان رساند. به گفته خواهرش، او دارای هوش بالا، حافظه قوی و توانایی زیاد در حل معادلات ریاضی بود، مادرش نیز به یاد میآورد که بارها در مسابقات علمی موفق به کسب رتبه شد


:: بازدید از این مطلب : 1
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
به وبلاگ من خوش آمدید
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
پیوندهای روزانه
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان